–
امشب حس ِ تنهایی داشتم
همانند آن درختی که با یک پا به آن تکیه کردم
و تنها چیزی که داشت را هدیه کرد به من
تک برگی که برای آخرین رهگذر ِ این بهار ِ بی عشقی نگه داشته بود
تا توشه ی راه کند و پا به یخبندان ِ عاشقی نهد
….
گربه ای همراهم شد
نمی دانم از دلرحمی اش بود
یا
به آن توشه چشم داشت
درخت را بوسیدم و
از جوی یخ زده پریدم