logobig_behrooz_blacksqlogobehroozlogobig_behroozlogobig_behrooz
  • درباره
  • عکاسی
  • اشعار
  • تماس
  • نخست
  • اشعار
  • آشنای قدیمی

آشنای قدیمی

–
امروز آشنایی قدیمی دیدم
چند سالی بود که بی خبر از من رفته بود
و
بی خبر از او من هم

کمی خیره به هم ماندیم
سپس سرش را پایین انداخت
دستانم را باز کردم و
هم او و هم درخت ِ پشت ِ سرش را که او هم تنها بود
در آغوش ، سخت فشردم

و به آرامی در قلبش صدایش کردم
” تنهایی
”

و همه با هم گریستیم
من ، تنهایی ، درخت و آسمان

Share
2
Behrooz Baradaran Noveiry 2025